طنز

طنز و مزاح از زیبایی های ادب پارسی است که البته این مسئله در خور فهم بسیاری نیست.از عبید زاکانی و حافظ و ابن یمین که بگذریم در دوران معاصر هم مرحوم دهخدا و استاد بزرگم گل آقا (کیومرث صابری فومنی) از معاصرین طنز ادبی هستند.

به حرمت این عزیزان بعد نیست پرداختی مختصر داشته باشم به مسئله طنز و حقیقت آن که کمتر کسی می داند و اکثرا آن را با ابتذال و جوک هایی که نیاز به بیان ندارد در یک مرتبه می دانند.

باید بگویم خیر!
طنز در ادبیات ما ریشه سی یا سی – اجتماعی دارد و همواره در آثار عبید (موش و گربه و…) مفهوم کنایی از خنده تلخ داریم که مضامین آمیخته با کاستی ها یا مظالم روز است.
در شعر حافظ نیز طنز به صورت پوشیده دیده می شود و البته باید متذکر شوم که فهم شعر حافظ بدون آگاهی از روزگار او فهم موضوع را دشوار می ساز – حافظ جزو شاعرانی است که باید در مفاهیم او مستغرق بود تا اندیشه او را دریافت کرد در غیر اینصورت فهم ما از شعر براساس ظاهر آن است نه باطن آن!
به طور مثال شاهدی(بخشی از غزل مشهور او) از طنز او می آورم که دو بیان بالا درش مترتب باشد:

حافظ به خود نپوشید این خرقه ی ریا را * ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

در اینجا بخشی از شعر را برایتان پر رنگ کردم مفهوم ظاهری خود همانی است که فهمیدید اما اگر کمی درباره ی عصر حافظ بدانیم هیچ شیخ پاکدامنی وجود ندارد و همواره حافظ در حال بد گویی و کنایه گویی به آنهاست و اینجا طنز وجود دارد !
ولی خوب در آثار عبید طنز زودیاب تر هست!