دو برداشت از وجود

در اندیشه دکارت فاعل شناسا اساس حقیقت شمرده می شود و ملاک حقیقت یقینی است که ملازم با بازنمود (تصور) است؛در دیدگاه لایب نیتس نیز هستی به مثابه بازنمود به موجب اصل جهت کافی سامان می یابد و از آن پس فقط آنچه قابل آن باشد که بر اساس یقینی متناظر گذاشته شود و از عهده ی تبیین برآید،یعنی در زنجیره ی علی گنجانده شود به عنوان هستی پذیرفته می شود. هستی چیزی است که قابل بازنمایی و محاسبه : (( هستی در تمامیتش به گونه فهمیده می شود که مطلقا و به راستی تا آنجا هستی است که به واسطه ی انسان در بازنمود و آفرینش تثبیت می شود.)){هنر دوران مدرن/ژان شفر}

مفهوم وجودی در اگزیستانسیل existentiel (مفهوم مورد نظر یاسپرس و کیرکگارد) شخص خاص انسان است از آن رو که به عنوان موجودی معین معطوف به خود است. مفهوم هایدگری اگزیستانسیال existential ناظر به انسان نه در ارتباط با وجود شخصی خود که در ارتباط با هستی است.
نظر به آنکه هستی انسان متفاوت با دیگر موجودات است. این مفاهیم در تمایز با مقولات عشر ارسطو (جوهر،کمیت،کیفیت و …) که قابل استعمال در مورد موجودات است به کار می رود.
انسان را به اگزیستانسیال ها (برون ایستادگی ها یا تعینات و تشخصات بنیادی وجودی) ازدیگر کائنات می توان تمیز داد.
مثلا یکی از اگزیستانسیال های او از نظر هایدگر هستی-در-جهان داشتن اوست که غیر از در-جهان-واقع شدن سنگ و چوب و درخت است که بر نحو هستی خود وقوف ندارد چراکه نمی توانند مانند انسان بیرون از خود بایستند و به هستی خود التفات نمایند.
به عبارت دیگر اگزیستانسیال د مورد ساختار هستی شناختی وجود یا اگزیستانسیال ها و روابط درونی آنها و درک فیلسوف از این ساختار اطلاق می شود. در تمایز بین اگزیستانسیال و اگزیستانسیل می توان گفت که اولی حیث هستی شناختی (ontological) دومی حیث موجودی (ontical) است.