هایدگر و نیچه در تعامل و تقابل سیاست رایش سوم

نویسندگان: فرشاد نوروزی، مریم پیردهقان

فلسفه‌ی آلمانی دارای شهرتی درخور هم برای وجود فلسفه ای غیر قابل درک و هم فلسفه ای بیش از حد تفکری ]نظری یا تئوریکال[ است که قسمت اعظمی از آن به طرز چشم گیری بین دهه های ۱۹۳۰تا ۱۹۷۰از دید جهان فلسفی انگلیسی-آمریکایی پنهان ماند. بخشی از این چشم پوشی، نتیجه‌ی سوء ظنی بود که بر اساس آن نازیسم و ​​فلسفه آلمانی به نحوی می‌توانستند هم دست یکدیگر باشند. تنها این اواخر است که یک احیای علاقه‌ی قابل توجهی به چهره‌هایی همچون هگل و هایدگر در جهان فلسفی انگلیسی -آمریکایی شکل گرفته است.
رشد علاقه به فلسفه‌ی آلمانی، آن هم نه تنها در حد فلسفه ای دانشگاهی، دارای ارتباطی با درک شایع از بحران جهان معاصر می‌باشد. بحران نسبت به عواملی کلیدی که اغلب “مدرنیته” نامیده می‌شوند. مدرنیته در جوامع مختلف در زمان‌های متفاوت ظهور می‌کند، اما به طور کلی شامل ویژگی‌هایی مشخص است. جوامع پیش از مدرنیته متمایل به تکیه زدن بر تصویر جهانیِ سنتی که از نظر الهیاتی تائید شده است بودند. اگرچه آن تصویر نیز شامل تنش‌هایی می‌شود که برخی اوقات منجر به خشونت و اخلال اجتماعی می‌گردد، با این حال آن هنوز هم یک پس زمینه‌ی بسیار با ثبات را جهت چگونگیِ واکنش مردم به جهان شکل می‌دهد. در مقابل، مدرنیته فرهنگ‌ها را مجبور به مواجهه شدن با نتایج حاصل از ظهور علوم طبیعی مدرن و اشکال جدیدی از روابط تولید و مبادله می‌کند. آسیب به قطعیت‌های نظم کهن که بسیاری از مردم بر مفاهیم انعطاف ناپذیر آن دستورالعمل‌ها پافشاری می‌کنند اغلب دارای اثرات مخربی بر روان است. آن‌ها با تغییراتی مخالفت می‌کنند که نظم جدید شامل می‌شود، در عین حالی که به همان اندازه بسیاری از این تغییرات را به کار می‌برند. این حرکت به سوی یک نظم جدید پایاتر فقط امکانی را به اثبات می‌رساند که پس از رویدادهایی فاجعه بار جهت پیشبرد ضرورتی غیر قابل اجتناب تحقق می‌یابد.

منتشر شده در ماهنامه تخصصی فلسفه نو شماره چهارم

وبلاگ مریم پیردهقان

دریافت مقاله