بي اساسي باور

نويسنده: نورمن مالكوم

مترجم: فرشاد نوروزي

ويتگنشتاين در آخرين يادداشت هايش مي نويسد كه دشوار است «بي اساسي باورهايمان را دريابيم.» او فكر مي كرد تا چه اندازه پذيرش هاي مطلق و غيرمستند، زندگي ما را شكل مي دهد.[اين مساله] درباره كودكان امري بديهي به شمار مي آيد. آنها نام هاي اشيا را مي شنوند و چيزهايي كه به آنها گفته مي شود را مي پذيرند و از دليل آن چيزي نمي پرسند. با تامل در اين [موضوع] آشكار مي شود كه يك كودك نمي تواند شواهد را بسنجد يا حتي به چيزي شك كند مگر اينكه او پيش از اين چيزي را ياد گرفـته باشد. [در اين مورد] ويتگنشتاين مي نويسد: «كودك بر مبناي باور به افراد بزرگسال ياد مي گيرد. شك بعد از اعتقاد مي آيد.» (در باب يقين، ص 160).
چيزي كه فهمش دشوارتر است اين است كه زندگي آدم هاي بزرگسال و تحصيلكرده نيز بر اساس باورهاي بي اساس شكل گرفته است. منظورم باورهاي غيرعادي و نامتعارفي نيست كه در حواشي زندگي آنها جاي دارد، بلكه باورهاي بنيادين و پايه است.
ما مايل نيستيم حتي فرض كنيم احتمال دارد كه يك صندلي گمشده «نابود شده باشد». ما چنين پيشنهادي را نمي پذيريم. ويتگنشتاين مي پرسد: «آيا كسي تا كنون امتحان كرده است كه اين ميز وقتي كسي به آن توجه ندارد، هنوز وجود دارد؟» (در باب يقين، ص 163). پاسخش اين است: مطمئنا خير. آيا به اين دليل نيست كه اگر چنين اتفاقي رخ دهد ما نمي توانيم آن را «ميز» بناميم؟ اما ما آن را «ميز» مي ناميم و هيچ كدام از ما اين كار را امتحان نمي كند. آيا اين به اين خاطر است كه تجربياتي كه توسط پيشينيان ما انجام شده اند موضوع را يك بار براي هميشه پايان داده اند؟ من چنين اعتقادي ندارم. اين اصل كه اشياي مادي بدون دليل [منطقي] فيزيكي نابود نمي شوند. بخش غيرعقلاني چارچوبي است كه تحقيقات فيزيكي در آن انجام مي شود و تشريحات و تبيينات فيزيكي به آن ارتباط مي يابد.
ويتگنشتاين اظهار مي دارد كه اين امر درباره چيزي كه مي تواند «اصلِ پيوستاري طبيعت» ناميده شود نيز صادق است: «تحقيقات شيمي را در نظر بگير. لاوازيه آزمايشاتي را با مواد در آزمايشگاه خود انجام مي دهد و بعد نتيجه مي گيرد كه در اثر حرارت فلان اتفاق مي افتد. او نمي گويد كه ممكن است دفعه ديگر به گونه يي ديگر پيش بيايد. وي جهان- تصوير معيني را اختيار مي كند، كه البته آن را ابداع نكرده، بلكه در كودكي آموخته است. مي گويم جهان-تصوير و نه فرضيه زيرا اين جهان- تصوير بنيان بديهي پژوهش اوست و از اين حيث ناگفته هم مي ماند.» (در باب يقين، ص 167)
اصول چارچوب مانند پيوستاري طبيعت يا اين فرض كه اشياء مادي بدون علت فيزيكي نابود مي شوند به آنچه كه ويتگنشتاين «سيستم» مي نامد تعلق دارند. او به بيان ديدگاه زير مي پردازد كه از نظر من درست است: «هر آزموني، هر تاييد و تضعيف فرضيه يي، از ابتدا در درون يك نظام عملي مي شود. و البته اين نظام نقطه عزيمت كم و بيش دلبخواهي و ترديدآميز همه استدلال هاي ما نيست، بلكه جزو ماهيت چيزي است كه ما استدلال مي ناميم.» (در باب يقين، ص 105)
يك «سيستم» مرزهايي را فراهم مي آورد كه در درون آنها ما سوالات را مي پرسيم، تحقيقات را انجام مي دهيم و قضاوت مي كنيم. فرضيه ها در درون يك سيستم طرح مي شوند و مورد چالش قرار مي گيرند. تصديق، توجيه، جست وجوي شاهد در درون يك سيستم اتفاق مي افتد. قضاياي چارچوب يك سيستم مورد آزمون و حمايت از سوي شاهد قرار نمي گيرند. اين همان چيزي است كه در اين گفتار ويتگنشتاين معنا مي يابد: «البته توجيه وجود دارد اما توجيه پاياني دارد. » (در باب يقين، 192).
اين مساله نبايد به ضعف بشر نسبت داده شود. اين الزام مفهومي است كه پرسش ها و دلايل ما در درون مرزها باقي بمانند. براي مثال محاسبه يك عدد را در نظر بگيريد. برخي مراحل محاسبه را براي صحت و سقم آن بررسي مي كنيم، اما برخي را نه: براي نمونه 8=4+4. برخي مبتديان ممكن است اين محاسبه را بررسي كنند، اما افراد بزرگسال اين كار را انجام نمي دهند. بنابراين مرزهاي محاسباتي دستگاه شما ممكن است عينا با من يكسان نباشد. اما ما محاسبه مي كنيم و همان طور كه ويتگنشتاين اظهار مي دارد، «در برخي موقعيت ها… محاسبه يي را به قدر كافي وارسي شده تلقي مي كنيم. چه چيزي به ما حق چنين كاري را مي دهد؟… بايد در جايي دست از توجيه برداريم و آنگاه اين گزاره باقي مي ماند كه: ما اين گونه محاسبه مي كنيم» (در باب يقين، ص 212). اگر كسي هيچ يك از مرزهاي محاسباتي را نپذيرد اين بدين معناست كه بازي زباني را درنيافته است: «اگر كسي بپندارد كه همه محاسبات ما غيرقطعي است و نمي شود به هيچ يك از آنها اعتماد كرد، شايد بگوييم كه ديوانه است. ولي آيا مي توانيم بگوييم كه بر خطاست؟ نه اين است كه او فقط به نحوي متفاوت واكنش نشان مي دهد؟ ما به محاسبات اعتماد مي كنيم، او نمي كند. ما مطمئنيم، او نيست» (در باب يقين، ص 217). ما سيستم هايي را آموخته ايم يا پذيرفته ايم كه در آنها ترديد كرده ايم و با انجام تحقيقات به نتايج دست يافته ايم. ما درون يك چارچوب رشد مي كنيم و از آن سوالي نمي كنيم. پذيرش ما بر اساس اعتماد است. اين به اين معناست كه اين پذيرش مبتني بر انديشه نيست. ما به اينجا مي رسيم كه بايد به يك قضيه چارچوب وفادار شويم، به اين معنا كه طريقت فكري ما را شكل دهد. قضاياي چارچوبي كه ما با آن رشد مي كنيم خصيصه هاي شخصي نيستند اما روش هاي مشترك سخن گفتن و انديشيدن هستند كه توسط اجتماع انساني بر ما تحميل شده اند. ويتگنشتاين اين طور اظهار مي كند: «بازي زباني فقط وقتي ممكن است كه به چيزي اعتماد كنيم، نه آنكه به چيزي بتوانيم اعتماد كنيم.» (درباب يقين، ص 509)

برگرفته شده از:

Norman Malcolm extract from ‹The Groundlessness of Belief› from Reason and Religion edited by Stuart C. Brown Cornell University Press،1977

روزنامه اعتماد > شماره 2509 12/7/91 > صفحه 12 (انديشه)