هیروشیما

| ماری لوئیز کاشنیتس

| برگردان از زبان آلمانی فرشاد نوروزی

کسی که روی هیروشیما مرگ را پرتاب کرد،

همانیست که به کلیسا رفت و ناقوس را نواخت.

کسی که روی هیروشیما مرگ را پرتاب کرد،

با حلقه طناب گردنش از روی صندلی پرید و خودش را خفه کرد.

کسی که روی هیروشیما مرگ را پرتاب کرد،

دیوانه شده، اشباح را می تاراند.

هزاران شبحی که شبانه سر از خاک بیرون می کشند و پی او می گردند.

هیچیک از اینها حقیقت ندارد.

چندوقت پیش او را در باغ خانه بیرون شهراش دیدم.

پرچین باغ هنوز نورس بود و بوته رزها لطیف.

رشدشان آنقدرها سریع نبوده که کسی بتواند در پس انبوهه فراموشی شان خودش را پنهان کند.

از اطراف و کنار خانه خوب دیده می شد،

زنی جوان با پیراهنی گلدار ایستاده بود

دخترکی را در آغوش گرفته بود

پسربچه ای را قلمدوش گرفته بود

و بالای سرش شلاقی تاب می خورد.

خوب می شد شناختتش

چهاردست و پا روی چمن بود، صورتش پشت خنده کج و کوله دیده می شد، چون عکاس پشت پرچین ایستاده بود، چشمِ جهان.