الیناسیون فرهنگی

بیگانه واژه ای نو نیست بلکه سرطان و طاعون قرن حاضر در ایران است. به نوعی هویتی چندگانه و گمگشته برای هر ایرانی بوجود آمده است. چطور می توان هویت باستانی را کنار گذارد یا چطور می توان فرهنگ اسلامی و اندیشه ی اسلامی را پس زد. عقب ماندگی و تقلیدگری فرهنگی و مصرف گرایی مردم ایران چگونه می تواند خود را با مدرنیته و دنیای مدرنیته تطبیق دهد.

در کجا باید دلیل عقب افتادگی و چنین افول ملتی که در امپراطوری ایران زندگی می کردند را یافت؟

آیا اسلام با ورود خود و از بین بردن حکومت ایران آغاز چنین چند هویتی را رغم زد؟

چرا اسلام که داعیه برابری و برادری دارد چنین جامعه ای را از گرداب فرهنگی نجات نمی دهد؟

دست بر روی دست گذاشتن و منتظر منجی نشستن آیا راه حل نجات این مردم است؟

این سوالات و سوالاتی از این قبیل ایران بحران زده را فرا گرفته است اما به راستی چه کسی می تواند به این سوالات پاسخ دهد. گشتن حول یک محور ثابت هرگز نمی تواند ما را نجات دهد و به نوعی دامن زدن بر این عقب افتادگی است. کشورهای همسایه ایران در حال توسعه و پیشرفت هستند و دیری نخواهید گذشت که همه می روند و ما می مانیم.مذهب را نمی توان یوغ اسارت دانست که مردم را قول زنجیر کرده است این مردم هستند که بر مذهب قل زنجیر بسته اند و با لباسی دگماتیک و غیر واقعی آن را جلوه می دهند . گذشته از این مردمی که دارای هویت چند گانه هستند نمی توانند انتخاب کنند که کدامین طریق بهتر است. پذیرش اسلام مستلزم داشتن فرهنگ و تمدن نیست اما لازمه متمدن بودن در عصر حاضر داشتن فرهنگی غنی است.

ایران در سالهای اخیر به نوعی درجا می زند ساختن کارخانه و تولید ماشین و به طور عمومی پیشرفت تقلیدی اقتصاد تنها خود فریفتگی را بوجود می آورد. پیشرفت یک جامعه در گرو توانمندی و بالا رفتن سطح فرهنگی آن است. فرهنگ سازی خود مستلزم این است که جامعه به حدی از شعور و فهم برسد که بداند تقلیدگری تنها سبب عقب گرد می شود.

متاسفانه جامعه ی ما به نوعی اسیر شعارزدگی فرهنگی نیز می باشد؛ قشری که باید جامعه را بسازند و آن را به سوی آینده ای روشن هدایت کند خود دچار خوابی مقلدمنشانه است و چه چیز از این می تواند مخربتر باشد. شعار زدگی یکی از تبعاتش می تواند این باشد که جامعه را صرفا زیبا بنماید در حالیکه مردم این جامعه به هیچ وجه زیبا نیستند.

مذهب نقشی تیره در جامعه امروز ایران یافته است که فقط به نوعی ریشه در درون انسانها دارد که آن هم مطمئنا در چند نسل آینده خواهد خشکید. انسانهای کور دل که داعیه دین را یافتند و روشنفکران دینی را با ترور قتل و… کنار زدند. اسلامی که در آغاز انقلاب بنا نهاده شد چشم انداز روشنتری از امروز داشت. مردم نیز ساده لوحانه چشم بسته به دنبال منافقینی که تیشه به ریشه این جامعه می زنند به راه افتاده اند. اسلام حداقل به عنوان دینی اجتماعی نباید مانعی برای پیشرفت باشد بلکه عاملی برای این مقصود باید باشد. حال این سوال پیش می آید که چرا ما عقب مانده ایم و نتیجه ای عکس بدست آمده است؟ دلیل آن واضح است ما به جای پذیرفتن فرهنگ پیشرفت ، صرفا ادای آن را در می آوریم و خودمان را مدرن و پیشرفته جلوه می دهیم و به نوعی خود را فریب می دهیم.

دشمن فرضی ساختن و مبازره با این دشمن خودساخته دلیلی برای الینه شدن مردم ما با دنیای اطراف است.با فرض براینکه کشورهای غربی با ما مخالف و حتی با اصل جمهوری ما نیز مخالف هستند ما نباید چنین به غرب پشت کنیم و و فقط مصرفگرایی غربی را پیشه نماییم.ما نباید فراموش کنیم که در دنیای امروز حرف اول در صنعت و موج مدرنیزاسیون را آنها می زنند نه ما و برای پیشرفت باید با آنها تعامل بیابیم و از تجربه آنها بهرمند گردیم.

در نهایت باید گفت آینده و سرنوشت هر قوم و ملتی بدست خودشان است.