ماتریالیسم تاریخی

فرشاد نوروزی

  • ماتریالیسم تاریخی

اصطلاح ماتریالیسم تاریخی را نخستین بار انگلس به کار برد. ماتریالیسم تاریخی را می توان نوعی فلسفه ی تاریخ دانست؛ در این نظریه تاریخ وجودی اصیل و هویتی حقیقی دارد که هدف،مسیر و عامل محرکه ی آن کاملا معلوم و مشخص است؛ بدین ترتیب که هویت آن مادی و حرکاتش دیالکتیکی است.

ماتریالیسم تاریخی تنها تفسیر مادی تاریخ نیست بلکه تنها برداشتی اقتصادی از تاریخ و برداشتی تاریخی و اقتصادی از انسان است.چراکه تمام عوامل مادی در جامعه و طبیعت در اقتصاد خلاصه نمی شود،و بنابراین در کاربرد اصطلاح ماتریالیسم تاریخی باید به این نکته توجه داشت که:

نخست تفسیر اقتصادی تاریخ تنها تفسیر منحصر به فرد مادی تاریخ نیست.بلکه تفسیر تاریخ از دیدگاه عوامل دیگری هم چون شرایط اقلیمی و… نیز صورت گرفته است.

دوم آنکه تفسیر اقتصادی تاریخ منطقا ملازمه ای با ماتریالیسم فلسفی ندارد؛یعنی ممکن است کسی از نظر اندیشه و جهان بینی مادیگرا باشد اما عامل اقتصاد را تنها عامل تعیین کننده ی حوادث و مفسر تاریخ نشناسد.

مارکسیسم معتقد است که انسان تنها دارای بعد مادی و جسمانی است و لذا تمام نیروهای او در تحلیل نهایی رنگ مادی دارد و با یک فرضیه سرچشمه ی تمامی نیازهای مادی را اقتصاد معرفی می کند.

اما این موضوع بدیهی است که اقتصاد نمی تواند نیازها و انگیزه های غیر مادی را ارضا کند و پاسخگو باشد لذا اصل زیربنا بودن اقتصاد اعتبار خود را از دست می دهد.

مارکس جامعه را به بنائی تشبیه می کند که زیربنا و شالوده آنرا قوای اقتصادی و روبنای آنرا افکار و آداب و رسوم و نهادهای قضائی،سیاسی،مذهبی و… تشکیل می دهد. همانطور که وضع یک ساختمان به وضع پی و اساس آن بستگی دارد، اوضاع اقتصادی نیز به اوضاع فنی وابسته است، همچنین چگونگی افکار و رسوم و نظام سیاسی نیز تابع وضع اقتصادی است.

بنابراین در هر جامعه ای زیربنا ساخت اقتصادی آن جامعه است و سایر نهادها و ارگانها همه تابع آن می باشند و ایدئولوژی، فلسفه ، دین، هنر، سیاست و … همه بازتاب هایی از چگونگی ساخت اقتصادی جامعه بوده و همگی رو بنا را در آن جامعه تشکیل می دهند؛ به طوریکه با تغییر ساخت اقتصادی جامعه یعنی با تغییراتی که در زیربنای جامعه در مسیر تاریخ بوجود می آید عوامل روبنائی نیز متناسب با آن تغییر می کنند.

هیچکدام از عوامل روبنائی جامعه مستقل از زیربنا نیست تا بتواند از تغییراتی که به تبع تحولات زیربنائی بوجود می آید مصون بماند چه در آن صورت دیگر روبنا نیست.

  • ساختار اقتصادی جامعه

نیروی مولد

روابط تولید

نیروی مولد عواملی است که به طور کلی در امر تولید نقش دارند و اعم از نیروری انسانی و ابزار تولید می باشد.

روابط تولد ،روابطی است که بین انسان ها در ارتباط با تولید به وجود می آید که در واقع مبین شکل مالکیت بر ابزار تولید و تنمایشگر رابطه ی صاحبان ابزار با نیروی کار می باشد.

تغییر شیوه ی تولید و یدایش تحولات اقتصادی در اثر اختلال در تعادل ما بین نیروهای مولد و روابط تولید بوجود م آید.

زیرا انسان موجودی ابزار ساز است و ابزار تولیدی در سایه افزایش قدرت علمی و فنی انسان تدریجا تکامل می یابد و میزان و میزان تولید را بالا می برد.

با تکامل ابزار تولید انسانهای نو با بینش نو وجدان تکامل یافته پا به میدان می گذارند زیرا همچنان که انسان ابزار ساز است ابزار هم به نوبه ی خود انسان ساز است.

همچنین رشد تولید و بالا رفتن میزان آن مناسبات اقتصادی جدیدی را ایجاب می کند و آن مناسبات اقتصادی به نوبه ی خود مقتضی یک سلسله مناسبات اجتماعی دیگر است که آنها را توجیه نماید.این است که گفته می شود اقتصاد زیربنای اجتماع و و سایر شئون روبناست.

یعنی همه ی شئون اجتماعی برای توجیه و تفسیر وضع اقتصادی جامعه است و هنگامی که زیربنای جامعه در اثر تکامل ابزار تولیدو بالا رفتن سطح تولید دگرگون می شود،جبرا باید روبناها تغییر کند.

ولی همواره قشر وابسته به اقتصاد کهن که دگرگونی را به زیان خود می بیند کوشش می نماید وضع را به همان حال نگهدارد اما قشر نوخاسته یعنی قشر وابسته به ابزار تولید جدید که منافع خود را در دگرگونی اوضاع و برقراری روابط تولید جدید تشخیص می دهد کوشش می کند جامعه را تغییر دهد و سایر شئون اجتماعی را با ابزار تکامل یافته و سطح جدید تولید هماهنگ سازد.

نزاع و کشمکش میان این دو گروه که یکی وابسته به گذشته و دیگری وابسته به آینده است سخت در می گیرد و شدت می یابد تا به اوج خود که نقطه ی انفجار است می رسد و جامعه با یک گام انقلابی به صورت دگرگونی نظام کهن و برقراری نظام جدید یروزی نیروهای نو و شکست کامل نیروهای کهنه تبدیل به ضد خود می گردد و مرحله ی تازه ای از تاریخ آغاز می شود. این سیر و مراحل در اثر رشد فزاینده ی ابزار تولید در جامعه ی جدید نیز ادامه دارد.

بدین ترتیب رشد ابزار تولید و پیدایش تضاد اقتصادی سبب دگرگونی نظام اقتصادی جامعه شده و به تبع آن سایر نهادهای جامعه متحول شد.

مارکس این نقش زیربنایی اقتصاد و تحولات ناشی از آنرا در سایر شئون اجتماع چنین بیان می کند:

(( انسان در هر مرحله ی تولید اجتماعی دارای روابطی مشخص و لازم و برخلاف دلخواه می شود،روابطی که متناسب با توسعه ی قوای مادی تولید تغییر می کند. مجموعه ی این روابط تولیدی ساختمان اقتصادی اجتماع را بوجود می آورد و به منزله ی بنیان واقعی سازمانهای قضائی و سیاسی منشاء انواع وجدان های معینی می باشد. به عبارت دیگر ایدئولوژی ها ناشی از همین قسمت است؛تولید مادی شاخص پیشرفت های اجتماعی،سیاسی و بطور کلی نماینده ی ترقی فکری است.))

  • بررسی نظام های تاریخی

مارکس معتقد است:

تارخ همواره مسیر خود را پیش می رود و کسی یارای مقابله با آن را ندارد و هرکس در برابر آن مقاومت کند،در زیر چرخ های ارابه ی تاریخ نابود خواهد شد.

لذا در این بینش انسانها فقط وظیفه دارند که تاریخ را کشف و وصف نمایند نه اینکه خود تاریخ بسازند.

مارکسیسم معتقد است که جوامع در سیر تاریخی خود همواره پنج مرحله یا دوره نظام تاریخی را به ترتیب طی کرده اند :

1-     کمون اولیه یا جامعه ی اشتراکی ابتدائی

2-     برده داری

3-     زمین داری یا فئودالیزم

4-     سرمایه داری یا کاپیتالیزم

5-     سوسیالیسم که مرحله ی نهایی آن ((کمونیسم یا جامعه ی بی طبقه))است(کمون ثانوی)

این پنج دوره مسیرهای مشخص و از یش تعیین شده ای هستند که گذر از آنها سرنوشت محتوم هر جامعه ای است.مارکس معتقد است که با توجه به مطالعات علمی که بر روی جامعه و تاریخ انجام داده،موفق به کشف این قوانین و مسیرها شده است.

بدین جهت مارکس و انگلس معتقدند که سوسیالیسم آنها علمی است و سوسیالیستهایی نظیر اوئن و سن سیمون و غیره را نکوهش کرده و آنها را سوسیالیست تخیلی می نامند.

بنظر مارکس و  انگلس سوسیالیستهای تخیلی فقط در گوشه ای نشسته اند و مدینه ی فاضله ای در ذهن خود تصور کرده اند و سپس مردم را با بند و وعظ دعوت می نمایند تا کاری کنند که کم کم آن مدینه فاضله بوجود آید.

بنابراین گرچه مدینه فاضله ی آنها سوسیالیستی است یعنی بر مبنای نفی مالکیت خصوصی است اما در عین حال تخیلی و غیر علمی است؛زیرا به قول انگلس :

(( آنان می خواهند از توی مغز خود چیزی را بیرون آورند که باید از داخل متن جامعه در بیاید.))

در سوسیالیسم علمی کسی حکم نمی دهد بلکه قانون علمی تاریخ آنرا حکم می کند. هر کس چه بخواهد و چه نخواهد این سرنوشت محتوم او  و جبر تاریخ است.

مارکس در مقدمه کتاب سرمایه می گوید: ((انسان،مامای تاریخ است.))

یعنی همانطور که ماما در پیدایش بچه هیچ نقشی بر عهده ندارد و تنها می تواند اندکی از رنج زایمان بکاهد انسان نیز تنها کاری که می تواند انجام دهد زایانیدن تاریخ است!

در ادوار تاریخی مارکسیسم به غیر از کمون اولی و کمون ثانوی در هر دوره دو طبقه ی کاملا متمایز استثمارگر شامل برده دار،زمین دار،سرمایه دار و استثمار شده شامل برده،دهقان و کارگر وجود دارد.

از نظر مارکس طبقه عبارت است از گروهی از افراد که دارای سود اقتصادی مشترک هستند.ضابطه ای که مشخص کننده طبقه ی هرکس است عبارت است از رابطه ی او با ابزار تولید ؛یعنی در هر دوره اگر کسی از مالکیت ابزار تولید برخوردار باشد جزو طبقه ی استثمارگر است و اگر از آن محروم باشد جزو طبقه استثمار شده است.

هر طبقه اجتماعی در هر دوره ی تاریخی متناسب با ساخت اقتصادی جامعه از فرهنگ، ایدئولوژی،هنر،سیاست و… خاصی برخوردار است، به طوریکه با مشخص شدن اینکه جامعه ای در کدام نظام تاریخی قرار گرفته است کاملا معلوم خواهد بود که روبنای آنها چه وضع و و کیفیتی را دارا است.

مثلا اگر جامعه ای دوره ی فئودالیزم یا زمین داری را طی می کند،فرهنگ جامعه، دین، هنر، فلسفه، ادبیات و… در هر دو طبقه آن کاملا معلوم و قابل پیشگوئی است.در طبقه استثمارگر فرهنگ فئودالی و بر طبقه کشاورز و دهقان فرهنگ خاص آن طبقه و دوره حکمفرماست.

وضع دینی مردم نیز در هر دوره مشخص است زیرا دین از دیدگاه مارکسیسم پدیده ای اجتماعی است که طبقه بهره کش جامعه برای کنترل طبقه ی بهره ده و جلوگیری از طغیان آنها اختراع کرده و لذا جزو مسائل روبنائی است.

از اینرو با تغییر نظام جامعه شکل دین تغییر می کند،اما ماهیت آن که همانا وسیله ی استثمار و تخدیر هرچه بیشتر ضعفا است،تغییر نمی کند.بدین جهت یکی از وظایف مهم رنجبران در هر زمان مبارزه سرسختانه با دین و دینداری است تا آنجا که لنین در رساله ی وضع حزب کارگر در قبال دین به صراحت اعلام می کند:

(( باید دین را براندازیم این الفبای هر نوع مادیگری و لذا الفبای مارکسیسم می باشد.))

و بر این مبنا است که شعار معروف مارکسیسم دین افیون ملت ها است بوجود آمده و از طرف بنیانگذاران مارکسیسم مدام تبلیغ شده است.

بنابراین مبارزه با دین لازمه ی بیداری طبقه ی کارگر است تا هرچه بیشتر و زودتر مبارزه ی طبقاتی در جامعه به اوج خود رسد تا در مرحله ی انفجار جامعه با گامی انقلابی نظام را دگرگون کرده و به جلو رود.

از دیدگاه مارکسیسم تنها علت حقیقی و اصلی بروز تحولات و جنگ ها در طول تاریخ نبرد بی امان طبقات اجتماعی است. در دوره ی سرمایه داری نیز وضعیت کارگری روز به روز بدتر می شود و سرمایه داری مراحل تکامل خود را طی می کند تا بالاخره به مرحله ی امپریالیسم می رسد.

اینجاست که استثمار به حد اعلای خود رسیده و طبقه  پرولتاریا کارگر صنعتی با یکدیگر متحد شده و نظام جامعه را واژگون می نمایند و بدینسان نبرد طبقات در سیر نهائی تاریخی خود سرانجام منتهی به بهشت موعود یا جامعه ی بی طبقه می شود.

گرچه در آغاز شکلگیری چنین جامعه ای باید موقتا دیکتاتوری پرولتاریا بوجود آید اما پس از چندی از بین خواهد و دیگر بوجود آن احتیاجی نخواهد بود؛زیرا دولت اصولا یک پدیده طبقاتی است و به قول انگلس در کتاب منشاء خانواده و دولت :

((دولت دستگاهی است که منافع طبقه ی دارا را در مقابل تعرضات طبقه ی فقیر و بی چیز حفظ می کند.با از بین رفتن طبقات دولت نیز خواه نا خواه از مان می رود و اجتماعی تازه که تولید را بر پایه ی همکاری آزاد و عادلانه ی تولید کنندگان مستقر خواهد ساخت، دستگاه دولت را نیز جای مناسب خواهد داد یعنی آن را در کنار چرخ پا و تبر برنزی به موزه ی عقیده شناسی خواهد سپرد.))

منابع

انتقاد از علم اقتصاد،کارل مارکس

از تاریخ پرستی تا خدا پرستی، دکتر عبدالکریم سروش

مارکس و مارکسیسم، آندره پی یتر

مانیفست کمونیست،مارکس و انگلس

اصول کمونیست،فردریک انگلس

طبقه ی جدید، میلوان جیلاس

سیمای انسان راستین، اریک فروم

اصول مقدماتی فلسفه، ژرژ پولیتسر